مردی چوپان از دهکده ای دوردست، تعدادی گوسفند را با زحمت زیاد به دهکده شیوانا آورد و آنها را داخل حیاط مدرسه رها کرد و نزد شیوانا رفت و در جلوی جمع شاگردان با صدای بلند گفت چون شنیده بودم که شاگردان این مدرسه اهل علم و معرفت هستند تعدادی از درشتترین و پروارترین گوسفندهای گلهام را برای مدرسه آوردهام تا برایم دعا کنید که برکت گلهام بیشتر شود شیوانا بلافاصله پرسید آیا در دهکده تو آدم فقیری نیست؟ مرد چوپان با ناراحتی گفت اتفاقا چرا به دلیل خشکسالی مردم دچار مشکل شدهاند و خانوادههای فقیر زیادی از جمله فامیلهای نزدیک خودم، امسال در دهکده نیازمند کمک و برکت هستند شیوانا با ناراحتی گفت و تو با این وجود، این گوسفندها را به زحمت از آن راه دور اینجا آوردهای که دعا و برکت جذب کنی؟ زود برگرد و گوسفندها را به مردم دهکده خودت برسان برای اینکه تنها نباشی تعدادی از شاگردان با مقداری کمی آذوقه همراهت میآیند مرد چوپان با ناراحتی گفت اما ما میخواستیم شما برایمان دعا کنید تا برکت و فراو
علامه محمدتقی جعفری رحمهالله علیه میفرمودند عدهای از جامعهشناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا پیرامون موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند موضوع این بود ارزش واقعی انسان به چیست؟ برای سنجش ارزش خیلی از موجودات، معیار خاصی داریم مثلا معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است معیار ارزش بنزین به مقدار و کیفیت آن است معیار ارزش پول پشتوانه آن است اما معیار ارزش انسانها در چیست؟ هر کدام از جامعهشناسان صحبتهایی داشتند و معیارهای خاصی را ارائه دادند بعد وقتی نوبت به بنده رسید، گفتم اگر میخواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق میورزد کسی که عشقش یک خانه دو طبقه است در واقع ارزشش به مقدار همان خانه است کسی که عشقش ماشینش است ارزشش به همان میزان است اما کسی که عشقش خدای متعال است ارزشش به اندازه خداست علامه فرمودند من این مطلب را گفتم و پایین آمدم وقتی جامعهشناسها صحبتهای مرا شنیدند برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف ز
کوهنوردی که خیلی به خود ایمان داشت قصد بالا رفتن از کوهی را کرد تقریباً نزدیک قله کوه بود که مه غلیظی سراسر کوه را گرفت در این هنگام از روی سنگی لغزید و به پایین سقوط کرد کوهنورد مرگ را جلوی چشمانش دید و در حال سقوط از صمیم قلب فریاد زد خدایا کجایی ناگهان طناب ایمنی که او را نگه میداشت دور کمرش پیچید و او را بین زمین و هوا معلق نگه داشت مه غلیظ بود و او جایی را نمیدید و نمیتوانست عکسالعملی انجام دهد پس دوباره فریاد زد خدایا نجاتم بده صدایی از آسمان شنید که میگفت آیا تو ایمان داری که من میتوانم نجاتت دهم؟ کوهنورد گفت بله صدا گفت طناب را ببر کوهنورد لحظهای فکر کرد و سپس طناب را محکم دو دستی چسبید صبح زمانی که گروه نجات برای کمک به کوهنورد آمدند چیز عجیبی دیدند؛ کوهنورد را دیدند که از سرمای هوا یخ زده بود و طنابی که به دور کمرش بسته شده است را دو دستی و محکم چسبیده است ولی او با زمین فقط یک متر فاصله داشت وبلاگ رسمی قاسم کریمی
جوانی محضر امام حسین ع رسید و گفت من مردی گناهکارم و نمیتوانم خودم را در انجام گناهان باز دارم، مرا نصیحتی فرما امام حسین ع فرمودند پنج کار را انجام بده و آنگاه هر چه میخواهی گناه کن اول روزی خدا را مخور و هر چه میخواهی گناه کن دوم از حکومت خدا بیرون برو و هر چه میخواهی گناه کن سوم جایی را انتخاب کن تا خداوند تو را نبیند و هر چه میخواهی گناه کن چهارم وقتی عزرائیل ع برای گرفتن جان تو آمد او را از خود بران و هر چه میخواهی گناه کن پنجم زمانی که مالک دوزخ تو را به سوی آتش میبرد در آتش وارد مشو و هر چه میخواهی گناه کن وبلاگ رسمی قاسم کریمی
پزشک و جراح مشهوری در پاکستان به نام ایشان برای شرکت در یک کنفرانس علمی که برای بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکیاش برگزار میشد، با عجله به فرودگاه رفت مدتی بعد از پرواز ناگهان اعلام کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه، که باعث از کارافتادن یکی ازموتورهای هواپیما شده، مجبورند فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشند بعد از فرود، دکتر بلافاصله به اطلاعات پرواز رفت و خطاب به آنها گفت من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی از انسانهاست و شما میخواهید من 16ساعت تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم؟ یکی از کارکنان گفت جناب دکتر، اگر خیلی عجله دارید میتوانید یک ماشین دربست بگیرید، تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است دکتر ایشان با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوری که ادامه رانندگی برایش مقدور نبود ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد
روزى حضرت عیسى ع از صحرایى میگذشت در راه به عبادتگاهى رسید که عابدى در آنجا زندگى میکرد حضرت با او مشغول سخن گفتن شد در این هنگام جوانى که به کارهاى زشت و ناروا مشهور بود از آنجا گذشت وقتى چشمش به حضرت عیسى ع و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت خدایا من از کردار زشت خویش شرمندهام اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت خدایا مرا در قیامت با این جوان گناهکار محشور مکن در این هنگام خداى برترین به پیامبرش وحى فرمود که به این عابد بگو ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمیکنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانى، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینى، اهل دوزخ منبع غزالى، محمد، کیمیاى سعادت، ج ۱، ص ۱۰۵ وبلاگ رسمی قاسم کریمی
یاد دارم که در ایام طفولیت، متعبد و شبخیر بودم شبی در خدمت پدر، رحمه الله علیه، نشسته بودم و همه شب، دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفهای گرد ما خفته پدر را گفتم از اینان، یکی سر برنمیدارد که دوگانهای بگزارد چنان خواب غفلت بردهاند که گویی نخفتهاند که مردهاند گفت جان پدر تو نیز اگر بخفتی، به از آن که در پوستین خلق، افتی گلستان سعدی وبلاگ رسمی قاسم کریمی
رفتم سوپر مارکتی دیدم بالای در مغازه نوشته این مغازه مجهز به دوربین مداربسته میباشد موقع حساب کردن نگاهی به سقف و گوشه و کنار انداختم ولی هیچ اثری از دوربین ندیدم گفتم این دوربین مداربسته را کجا نصب کردیدهاید؟ اشاره به قاب بالای سرش کرد که دیدم کلمه الله نوشته شده و گفت این بهترین دوربین مداربسته جهان است و نوشته من هم برای یادآوری به خودم و مردم میباشد که بدانیم همیشه یک نفر اعمال ما را زیر نظر دارد و او خداوند است وبلاگ رسمی قاسم کریمی
گویند زنی زیبا و پاک سرشت به نزد حضرت موسی عليهالسلام، كليمالله، آمد و به او گفت ای پیامبر خدا، برای من دعا کن و از خداوند بخواه که به من فرزندی صالح عطا کند تا قلبم را شاد کند حضرت موسی عليهالسلام دعا کرد که خداوند به او فرزندی عطا کند پس ندا آمد ای موسی، من او را عقیم و نازا آفریدم حضرت موسی عليهالسلام به زن گفت پروردگار میفرمایند که تو را نازا آفریده است پس زن رفت و بعد از یک سال بازگشت و گفت ای نبی خدا، برای من نزد پروردگار دعا کن تا به من فرزندی صالح عطا کند بار دیگر حضرت موسی دعا کرد که خداوند به او فرزندی ببخشد دوباره ندا آمد من او را عقیم و نازا بیافریدم موسی به زن گفت خداوند عزوجل میفرماید تو را نازا بیافریده بعد از یک سال، حضرت موسی همان زن را دید در حالی که فرزندی در آغوش داشت از زن پرسید این نوزاد کیست؟ زن جواب داد فرزند من است پس موسی عليه السلام با خداوند صحبت کرد و گفت بارالها، چگونه این زن فرزندی دارد در حالی که تو او را عقیم و نازا آفریدی؟ پس خداوند عزوجل فرم
گویند شیخ ابوسعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران میكرد در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمعآوری هیزم به اطراف رفت زیر درختی، مرد ژندهپوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی، به آنجا پناه اورده است و هفتهای است كه خود و خانوادهاش در گرسنگی به سر بردهاند شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو مرد بینوا گفت مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشهای ببرم شیخ گفت حج من، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به ز آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم وبلاگ رسمی قاسم کریمی
آخرین جستجو ها